گر تو برای کشتن من، دست دراز کنی، من هرگز به قتل تو دست نمیگشایم، چون از پروردگار جهانیان میترسم!
من میخواهم تو با گناه من و خودت (از این عمل) بازگردی (و بار هر دو گناه را به دوش کشی)؛ و از دوزخیان گردی. و همین است سزای ستمکاران!
نفس سرکش، کم کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد؛ (سرانجام) او را کشت؛ و از زیانکاران شد.
سپس خداوند زاغی را فرستاد که در زمین، جستجو (و کندوکاو) میکرد؛ تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن کند. او گفت: «وای بر من! آیا من نتوانستم مثل این زاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم؟!» و سرانجام (از ترس رسوایی، و بر اثر فشار وجدان، از کار خود) پشیمان شد |
و آدم، زن خود حوا را بشناخت و او حامله شده، قائن را زایید و گفت: «مردی از یهوه حاصل نمودم.»
2 و بار دیگر برادر او هابیل را زایید. و هابیل گلهبان بود، و قائن كاركُن زمین بود.
3 و بعد از مرور ایام، واقع شد كه قائن هدیهای از محصول زمین برای خداوند آورد.
4 و هابیل نیز از نخستزادگان گلۀ خویش و پیه آنها هدیهای آورد. و خداوند هابیل و هدیۀ او را منظور داشت،
5 اما قائن و هدیۀ او را منظور نداشت. پس خشم قائن به شدت افروخته شده، سر خود را بزیر افكند.
6 آنگاه خداوند به قائن گفت: «چرا خشمناك شدی؟ و چرا سر خود را بزیر افكندی؟
7 اگر نیكویی میكردی، آیا مقبول نمیشدی؟ و اگر نیكویی نكردی، گناه بر در، در كمین است و اشتیاق تو دارد، اما تو بر وی مسلط شوی. »
8 و قائن با برادر خود هابیل سخن گفت. و واقع شد چون در صحرا بودند، قائن بر برادر خود هابیل برخاسته، او را كشت.
9 پس خداوند به قائن گفت: «برادرت هابیل كجاست؟» گفت: «نمیدانم، مگر پاسبان برادرم هستم؟»
10 گفت: «چه كردهای؟ خون برادرت از زمین نزد من فریاد برمیآورد!
11 و اكنون تو ملعون هستی از زمینی كه دهان خود را باز كرد تا خون برادرت را از دستت فرو برد.
12 هر گاه كار زمین كنی، همانا قوت خود را دیگر به تو ندهد. و پریشان و آواره در جهان خواهی بود.»
|